ما انسانها، برخلاف بسیاری از موجودات زنده، تنها زیستن نمیکنیم؛ ما بودن را تجربه میکنیم. بودن، با تمام شکوه و اضطرابش، ما را در موقعیتهایی قرار میدهد که باید انتخاب کنیم، حتی وقتی نمیدانیم انتخابِ درست چیست. تصمیمگیری، بهویژه در موقعیتهای مبهم و پیچیده، صرفاً یک فرآیند منطقی یا استدلالی نیست؛ بلکه یک رویارویی وجودی با خویشتن، با جهان، و با معنای زندگی است.
در این نوشتار، از منظری اگزیستانسیالیستی به تصمیمگیری مینگریم: چگونه وقتی چشمانداز روشن نیست، و دادهها ناکافیاند، و صداهای درون با هم در تضادند، همچنان بتوانیم انتخابی آگاهانه، اصیل و معنادار انجام دهیم؟
تصمیمگیری بهمثابه کنش اگزیستانسیال
برای یک فرد اگزیستانسیالیست، تصمیمگیری صرفاً واکنش به محرکها یا اجرای یک فرمول عقلانی نیست؛ بلکه بیان بودن است. ژان پل سارتر معتقد بود که انسان محکوم به آزادی است، یعنی نمیتواند از بار مسئولیت انتخابگری شانه خالی کند، حتی اگر نخواهد انتخاب کند. انتخاب نکردن نیز، خود یک انتخاب است.
در لحظه تصمیمگیری، ما خود را از نو میآفرینیم. این انتخاب نهتنها آینده ما، بلکه معنایی که به زندگی خود میدهیم را شکل میدهد. انتخاب کردن، حتی در شرایطی که همه چیز مبهم است، کنشیست که نشان میدهد «من اینجا هستم، و مسئول خویشتنام. «
ابهام: دشمن یا دعوت؟
بیشتر انسانها بهدنبال قطعیتاند. ما از ابهام گریزانایم؛ ابهام یعنی خطر، بیثباتی، ازدستدادن کنترل. اما از منظر اگزیستانسیالیستی، ابهام نه تهدید، بلکه دعوت است. دعوتی به زیستن در مرزها، به آغوش کشیدن شک، به پذیرفتن ندانستن.
هایدگر از مفهومی به نام «افکندگی« (Geworfenheit) سخن میگوید؛ اینکه انسان در جهانی افکنده شده که خودش نساخته، و با اینحال باید در آن معنا بیافریند. ابهام یکی از ویژگیهای همین جهان است. زندگی میدان بازیای نیست که قوانین آن شفاف باشد؛ بلکه میدانیست برای کنشگری، حتی در دل تاریکی.
بنابراین، ابهام را نه بهعنوان مانعی در برابر تصمیمگیری، بلکه بهعنوان زمینهای برای ژرفاندیشی و خلاقیت وجودی ببینیم. ابهام، فرصت بازنگری در ارزشها، نیازها و امکانات است.
سه پرسش اگزیستانسیال پیش از تصمیمگیری
در کوچینگ اگزیستانسیال، پیش از آنکه به راهحل یا پاسخ برسیم، سه پرسش بنیادین را با مراجع در میان میگذارم؛ پرسشهایی که به لایههای عمیقتری از انتخاب راه میبرند:
1.این تصمیم دربارهی کیستی من چه میگوید؟
تصمیمها فقط وسیلهای برای رسیدن به اهداف بیرونی نیستند؛ بلکه بازتابی از ارزشها و هویت ما هستند. هر انتخاب فرصتیست برای نزدیکتر شدن یا دورتر شدن از خود اصیل.
2.چه چیزی را از دست میدهم اگر انتخاب نکنم؟
گاهی تعویق تصمیمگیری، خود نوعی بیتصمیمی است که هزینههای پنهان دارد. در ترس از اشتباه، گاه زندگی را پشت در میگذاریم.
3.آیا حاضرم پیامدهای این انتخاب را بپذیرم؟
آزادی بدون مسئولیت توهمی بیش نیست. انتخاب، بدون پذیرش پیامدهایش، انتخاب نیست. این پرسش ما را از خیالپردازی به واقعیت تصمیم بازمیگرداند.
سکوت، تعلیق، و شنیدن صداهای درون
در موقعیتهای مبهم، گاهی مهمتر از یافتن پاسخ، تابآوردن تعلیق است. کوچینگ اگزیستانسیال بهجای عجله برای یافتن راهحل، مراجع را دعوت میکند که در سکوت بماند، با صداهای متضاد درون گفتوگو کند، و اندکی بیشتر در حالت «ندانستن» بپاید.
در این حالت، صداهایی ظاهر میشوند که در شتاب روزمره شنیده نمیشوند: ترسِ کودکانه، رؤیاهای سرکوبشده، میلهای پنهان، و گاه نجوای چیزی ژرفتر – شاید یک «صدای هستی». تصمیمگیری اصیل، تنها زمانی ممکن است که این صداها شنیده شده باشند.
تجربهی بدن بهمثابه راهنما
در کوچینگ وجودی، بدن تنها یک ماشین نیست، بلکه همراهی برای درک زیسته است. در موقعیتهایی که ذهن پر از تضاد و تحلیل است، توجه به بدن میتواند شفافگر باشد: تنش در شانهها، انقباض در شکم، انبساط در سینه، گرما یا سرما… همه نشانههایی هستند از پاسخ بدن به آنچه در حال تصمیمگیری دربارهاش هستیم.
اغلب در جلسات کوچینگ، وقتی مراجع درباره دو گزینه متضاد حرف میزند و از من میپرسد: «تو جای من بودی کدام را انتخاب میکردی؟»، او را دعوت میکنم چشمهایش را ببندد، هر گزینه را در ذهن تجسم کند، و فقط حس بدن را گزارش کند. گاهی بدن پیش از ذهن پاسخ میدهد.
انتخابهایی که درست یا غلط نیستند
یکی از دشوارترین ابعاد تصمیمگیری اگزیستانسیال، مواجهه با انتخابهاییست که درست یا غلطِ مطلق ندارند. نه بر مبنای عقل، نه بر مبنای اخلاق، نمیتوان گفت کدام انتخاب بهتر است. در چنین لحظاتی، تنها چیزی که باقی میماند، صداقت وجودی است.
در کوچینگ، میکوشیم بهجای یافتن انتخاب «درست»، انتخابی بیابیم که با زیستِ اصیل مراجع سازگار باشد؛ انتخابی که اگرچه شاید پیامدهایی نامعلوم یا حتی دردناک داشته باشد، اما در امتداد ارزشها، صداهای درون، و شهود بدن قرار دارد.
کوچینگ تصمیمگیری: نه توصیه، نه راهحل
در کوچینگ اگزیستانسیال، تصمیمگیری یک فرآیند است، نه یک نتیجه. کوچ، مانند راهنمایی در تاریکی، چراغی در دست دارد – اما مقصد را نمیداند. نقش کوچ این نیست که بگوید «چه کن»، بلکه این است که فضایی امن، صبور، و پرسشگر بیافریند که در آن مراجع بتواند با ابهام بماند، گفتوگوی درونیاش را بشنود، و نهایتاً از درون خویش انتخاب کند.
چنین انتخابی نه حاصل فشار بیرونی، نه تابع ترس، و نه واکنشی شتابزده است؛ بلکه پژواکیست از زیستی اصیل.
در ستایش ابهام
تصمیمگیری در موقعیتهای مبهم، تمرینیست برای زیستن با آگاهی، آزادی، و مسئولیت. اگزیستانس، ما را به زیستی میخواند که در آن قطعیت جای خود را به جستوجو میدهد، و پاسخها تنها در دل مواجهه با خویشتن پدیدار میشوند.
اگر اکنون در برزخ یک تصمیم ایستادهاید؛ اگر میان دو مسیر، هیچکدام روشن نیست؛ اگر نمیدانید باید صبر کرد یا حرکت کرد؛ شاید زمان آن رسیده باشد که بهجای جستن پاسخ در بیرون، نگاهی به درون بیفکنید.
و اگر در این راه به همراهی نیاز دارید، کوچینگ تصمیمگیری، فضاییست برای همراهی با شما – نه برای پاسخ دادن، که برای پرسیدن؛ نه برای آرام کردن، که برای بیدار کردن.